پرت و پلاهای واقعی !!!!!!!!!!!؟

مطالب ترکیبی از داستان و وقایع احساسی ، فرهنگی ، تاریخی با مضمون حال و روز

پرت و پلاهای واقعی !!!!!!!!!!!؟

مطالب ترکیبی از داستان و وقایع احساسی ، فرهنگی ، تاریخی با مضمون حال و روز

کلی موضوع متنوع از هر سمت و سویی ...این روزها بهانه نوشتن زیاد است و حس آن زیاد تر. ازکسانی که از من متنفرند سپاس،دنبال یک عکس می گردم که شبیه تو باشد مردها
را با سبیل هایشان ،چند تا دست باید بشن قطع تا این چرخ بچرخه واسه...، اصلا بهشان اعتقاد نداری و فقط ادایشان را جلوی یکدیگر ...

آخرین نظرات

۲۸ مطلب با موضوع «شعر واره» ثبت شده است

خدایا سرده این پایین... از اون بالا تماشا کن... اگه میشه فقط گاهی... خودت قلب منو"ها"کن...میدونم وقتی دلتنگم... ازاون بالا تو می بینی... یا شبهایی که غمگینم... تو هم دلتنگ و غمگینی... خدایا...من دلم قرصه!! کسی غیر از تو با من نیست... خیالم از زمین راحت..... که جایی واسه موندن نیست... کسی انگار حواسش نیست... که دنیا زیر چشماته... یه عمره یادمون رفته.... زمین دار مکافاته!!! فراموشم میشه گاهی.... که این پایین چه ها کردم.... که روزی باید از اینجا.... بازم پیشه تو برگردم.... خدایا...وقت برگشتن.... یه کم با من مدارا کن.... میدونم گرمه آغوشت.... اگه میشه منم جا کن...
ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟!جای "بنشین" و "بفرما", "بتمرگی" گفتند..!ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوزساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟!دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوستدشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟!چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چراما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟سیمین بهبهانى
اشتباه از ما بود که خواب سر چشمه را در خیال پیاله می دیدیــــم. دستهامان خالی .. دلهامان پر .. گفتگوهامان مثلآ یعنی ما . کاش می دانستیم هیـــچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد. حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریم. از خانه که می آیی ؛ یک دستمال سفید ، پاکتی سیگار ، گزیده شعر فروغ و تحملی طولانی بیاور  .... احتمال گریستن ما بسیار است !   سید علی صالحی
مردم شهر به گوشید...؟امشب همه ی میکده را سیر بنوشید.با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید.دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید.در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر وزن و مرد بکوشید.امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است.
گر تن بدهى ,دل ندهى کار خراب است چون خوردن نوشابه که در جام شراب است   گر دل بدهى, تن ندهى باز خراب است این بارنه جام است ونه نوشابه,سراب است   دریا بشوى چون به دلت شور عبور است نوشیدن یک جرعه زجام تو عذاب است  
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی، به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند، لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
خر وصیّت کرد: فرزندم! بیا و‌خر نباشاین همه خر بوده ای، کافی ست پس دیگر نباشیا تلاشت را بکن با پارتی پُستی بگیریا فرار مغزها کن! توی این کشور نباشکار کردن مثل خر در شأن ما هرگز نبود!همتی کن وارثِ این شغل زجرآور نباش
معلمی گفت :  توانا بود هرکه... ؟  دانش آموز گفت : "توانا بود هرکه دارا بود"ز ثروت دل پیر برنا بودتهیدست به جایی نخواهد رسیداگر چه شب و روز کوشا بودندانست فردوسی پاکزادکه شعرش در این ملک بیجا بودگر او را خبر بود از این روزگارکه زر بر همه چیز والا بودنمیگفت آن شعر معروف را"توانا بود هرکه دانا بود
باران که شدى مپرس ، این خانه کیستسقف حرم و مسجد و میخانه یکیستباران که شدى، پیاله ها را نشمارجام و قدح و کاسه و پیمانه یکیستباران ! تو که از پیش خدا مى آییتوضیح بده عاقل و فرزانه یکیست...بر درگه او چونکه بیفتند به خاکشیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیستبا سوره ى دل ، اگر خدارا خواندىحمد و فلق و نعره ى مستانه یکیستاین بى خردان، خویش ، خدا مى داننداینجا سند و قصه و افسانه یکیستاز قدرت حق ، هرچه گرفتند به کاردر خلقت حق، رستم و موریانه یکیستگر درک کنى خودت خدا را بینى درکش نکنى، کعبه و بتخانه یکیست ...
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم میگذرد،آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..لحظه ها عریانند.به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!زندگی ذره كاهیست،كه كوهش كردیم،زندگی نام نکویی ست،كه خارش كردیم،زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،زندگی نیست بجزدیدن یارزندگی نیست بجزعشق،بجزحرف محبت به كسی،ورنه هرخاروخسی،زندگی كرده بسی،زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ ، !ﻧﮕﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ ، !!...ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﺟﺎ ﺩﺍﺩ ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺑﺎﺷﺪ ،
یگانگان بی همتا عدل کوروش چو کورش از اهورا یاد می کرد زمین از عدل او بیداد می کرد شاه شاهان از زمانی که جهان چشم جهانی بگشود پادشاه همه پادشهان کورش بود مردان کهن ملک ایران مملو از مردانگیست جنگه با ایرانیان دیوانگیست دشمنانش دشمن دیرینه اند ترک تازی و اجانب ریشه اند عدل کورش شاه شاهان جهان غرق حیرت می کند پیغمبران داریو شش مظهر آبادیست شاه شاهان جهان ایرانیست آریو برزن نماد غیرت است سمبل آزادی این ملت است مهردادش دشمن یونانیان سر بلند از نام او ایرانیان یزد گردش دشمن هر تازی است جنگ او با تازیان تاریخی است فاتح و دشمن ستیزش سورناست دشمن هر نانجیبش سورناست چون خشایارش دگر دنیا ندید خاک یونان ضرب شسش را چشید در پناه آن یگانه بی همتا همیشه عاشق باشید و دلشاد
"زندگی باید کرد…!" روزگارا: تو اگر سخت به من میگیری، با خبر باش که پژمردن من آسان نیست، گرچه دلگیرتر از دیروزم، گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند، لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست زندگی باید کرد…!
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمدحالتی رفت که محراب به فریاد آمداز من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدارکان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمدباده صافی شد و مرغان چمن مست شدندموسم عاشقی و کار به بنیاد آمدبوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنومشادی آورد گل و باد صبا شاد آمدای عروس هنر از بخت شکایت منماحجله حسن بیارای که داماد آمددلفریبان نباتی همه زیور بستنددلبر ماست که با حسن خداداد آمدزیر بارند درختان که تعلق دارندای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمدمطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوانتا بگویم که ز عهد طربم یاد آمدشاعر: حافظ بزرگ
ﺍﻟﻮ ﺳﻼﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ؟ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﻣﺰﺍﺣﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ ... ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﻟﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﯾﮏ ﺻﺪﺍﺳﺖ ... ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺳﻼﻡ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺳﺪ٬ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺟﺪﺍﺳﺖ؟
زندگی یعنی چه؟ یعنی آرزو كم داشتن چون قناعت پیشگان روح مكرم داشتن جامه ی زیبا بر اندام شرف آراستن غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن
سلام حال همه ما خوب است ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور   که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد، و نه این دل ناماندگار بی درمان   تا یادم نرفته بنویسم حوالی خوابهای ما سال پر بارانی بود می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است اما تو لااقل ، حتی هر وهله ، گاهی ، هراز گاهی  ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست ! راستی خبرت بدهم خواب دیده ام خانه ای خریده ام بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار... هی بخند! بی پرده بگویمت چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد فردا را به فال نیک خوام گرفت دارد همین لحظه یک فوج کبو تر سپید از فراز کوچه ما می گذرد باد بوی نامه کسان من می دهد یادت می آید رفته بودی خبر آرامش آسمان بیاوری!؟ نه ری را جان نامه ام باید کوتاه باشد ساده باشد بی حرفی از ابهام و آینه، از نو برایت می نویسم حال همه ما خوب است                                 اما تو باور مکن!
بـر مـزارم گـریه کـن، اشـکت مـرا جـان مـی دهـد....    نـاله هـایت، بـوی عـشق و بـوی بـاران مـی دهد....           دسـت بـر قـبرم بـکش تـا حـس کـنی مـرگ مـرا....                 دسـتهایت دردهـایم را تـسلی مـی دهد....                      وقـت رفـتن لـحظه ای بـرگرد و قـبرم را بـبین....                              ایـن نـگاه آخـرت بـر روح مـن جـان مـی دهد....