یک روز جناب فرانتس کافکا نویسنده ی فرانسوی، در حال قدم زدن در پارک، چشمش به دختر بچهای افتاد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو میرود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود. دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ میدهد: عروسکم گم شده... کافکا با حالتی کلافه پاسخ میدهد: امان از این حواس پرت,گم نشده,رفته مسافرت! دخترک دست از گریه میکشد و بهت زده میپرسد: از کجا میدونی؟ کافکا هم می گوید:حتما بخونید