پرت و پلاهای واقعی !!!!!!!!!!!؟

مطالب ترکیبی از داستان و وقایع احساسی ، فرهنگی ، تاریخی با مضمون حال و روز

پرت و پلاهای واقعی !!!!!!!!!!!؟

مطالب ترکیبی از داستان و وقایع احساسی ، فرهنگی ، تاریخی با مضمون حال و روز

کلی موضوع متنوع از هر سمت و سویی ...این روزها بهانه نوشتن زیاد است و حس آن زیاد تر. ازکسانی که از من متنفرند سپاس،دنبال یک عکس می گردم که شبیه تو باشد مردها
را با سبیل هایشان ،چند تا دست باید بشن قطع تا این چرخ بچرخه واسه...، اصلا بهشان اعتقاد نداری و فقط ادایشان را جلوی یکدیگر ...

آخرین نظرات

۳۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

ﻣﺎﻫﯽ ﻣﻮﻥ ﻫﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻪ ﺗﺎ ﺩﻫﻨﺸﻮ ﺑﺎﺯﻣﯿﮑﺮﺩ ﺁﺏ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺑﮕﻪ ...ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﺯﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪﻥ .. ﺩﻟﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ، ﺍﻧﻘﺪ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﺧﻮﺍﺑﯿﺪ !!...ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﻗﺴﺖ ﺑﺬﺍﺭﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪﻩ.. ﯾﻌﻨﯽ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭﺷﺪﻩ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ ﻗﻬﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺯﺩﻩﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ !!...ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻑﻣﻮﻧﻪ ... ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ... ﺩﻭﺳﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﻥ ...ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻧﺎﺭﻭ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﯿﻢ!!!!ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
چقدر پر مفهوم و زیبا !!!!!!!اگر پول داشته باشی انسانها تو را خواهند شناختو اگر پول نداشته باشیتو انسانها را خواهی شناخت !
ﻧﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ!ﻧﻪ ﺟﺎﻧﻤﺎﺯ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﯾﻨﺪﺍﺭﯼ!!ﻧﻪ ﭘﺎﮐﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﯽ!ﻧﻪ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﻭﺭﻭﯾﯽ!!ﻧﻪ ﻣﻮﯾﯽ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﺮﺯﮔﯽ!ﻧﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﻗﺪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﭘﺎﮐﯽ!!ﻫﺮ ﮐﺲ ﻫﺮ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺒﻮﯾﺪ ﻧﻪ ﺁﻧﮑﻪ ﻇﺎﻫﺮﺵ ﮔﻮﯾﺪ!ﻧﻪ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺑﺪﯼ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺗﺪﻓﯿﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ!!ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ......!!!!
زندگی را به فصول سال تشبیه می کنم.هیچ فصلی همیشگی نیست.در زندگی نیز روزهایی برای کاشت، داشت، استراحت و تجدید حیات وجود دارد.زمستان تا ابد طول نمی کشد.اگر امروز مشکلاتی دارید بدانید که بهار هم در پیش است...!
شاهکار زندگی چیست؟ این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی و سوءاستفاده نکنی،این شاهکار است.ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ" ﺗﺤﻤﻞ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ"ﻗﻀﺎﻭﺕ " ﻧﮑﻨﻴﻢ .ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍﻱ"ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ " یکدﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ،ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻬﻢ "ﺁﺯﺍﺭ " ﻧﺮﺳﺎنیم ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ" ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮد ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ .ﺣﺘﻲ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ"ﺩﻭﺳﺖ "ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ،ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ" ﺩﺷﻤﻦ" ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ .ﺁﺭﻱ، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺯﻳﺴﺘﻦ، شاهکار است...
تنها کسی که قلبت را نخواهد شکست ،همان کسی است که آن را ساخته است !!پس همیشه فقط به " خدا " تکیه کن ..!"خدایی که"هر چه دلت را خالی كنی باز پر میشود از وجود او ..!"خدایی که"اگر دست تو را  بگیرد ، هیچ کس تو رو  دست کم نمیگیرد ...
گاهی شاپرکی را میگیریتا خیلی آرام رهایش کنی!!!شاپرک میان دستانت له میشود...نیت تو کجا سرنوشت او کجا...!
محبت تنهاچیزیستکه بابخشیدن زیادترمی شودوهمیشه لازم نیستچیزهای با ارزش ببخشیتا محبت کرده باشیگاهی لبخند توبهترین محبت است
همون وقتی که ترجیح داده شد به جای تابلوی از سرعت خود بکاهید، از سرعت گیر استفاده بشهبشر فهمیده بود که به شعور امیدی نیست!
پدر زحمتکش در دمای 50 درجه سخت مشغول کار کردن بودو پسر 26 ساله اش بی توجه غرق در فضاى مجازى این پست را گذاشت :" بسلامتی همه ی پدرا... "مادر از 5 صبح بیدار شده بود و مشغول کار های خانه ولی دخترش ساعت 2 ظهر از خواب بیدار شد و چند ساعت بعد درفضاى مجازى پست گذاشت :" همه ی هستی ام مادر..." در همان لحظه مادر وارد اتاق دختر شد،دختر فریاد زد :" هزار بار بهت گفتم بی اجازه نیا تو اتاقم، نمی فهمی ؟؟؟ "راستی، پست دختر کلی لایک خورد... مرد تابلوی خاتم کاری شده زیبایی را که خریده بود،روی دیوار نصب کرد...همسرش گفت :" حال برادرت را که بیمار است پرسیده ای...؟ "مرد با عصبانیت گفت :" الان حوصله ندارم..."راستی ! روی تابلو نوشته بود:"بیا تا قدر یکدیگر بدانیم..." !راستی ! هیچ فکر کرده ایم که شعار هایمان در دنیای مجازی، چقدر به رفتارمان در فضای حقیقی شباهت دارند ؟؟!کاش ادمها میتونستن همان چیزی که در زندگی حقیقی است نشون بدن ..
آدمهایـــے که خودشون تو زندگىهمیشه تکیه گاه بودن،؛؛؛وقتى مشکلى پیدا میکنن،تنهایـــے رو بیشتر دوست دارن چون عادت به تکیه کردن ندارن...
همه میگن: "آدمهای خوب را پیدا و بدها را رها کنید"اما این جمله قشنگ تره: "خوبی را در آدمها پیدا کنید و بدی آنها را نادیده بگیرید."چون هیچ کس کامل نیست.
به زندگی فکر کن، ولی برای زندگی غصه نخور. دیدن حقیقت است، ولی درست دیدن فضلیت. ادب خرجی ندارد ولی همه چیز را می خرد. با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنیا آمدی، مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش. شاید فردایی نباشد. شاید فردایی باشد اما عزیزی نباشد.
دیروز" و "فردا" هر دو نامردند..."دیروز" با خاطراتش و"فردا"با وعده هایش مرا فریب دادند ،تا نفهمم "امروزم" چگونه گذشت ...!
همین چند وقت پیش عمراً فکر نمی کردیم ملت با فرهنگی، بتونیم باشیم... ولی داریم می بینیم که آهسته آهسته داریم می شیم!و به اصل و سرشت و تمدن خودمون برمی گردیم!و اینها همش از نشانه های باسوادشدن اکثریت جامعه از راهای مختلف استشاید هنوز خیلی راه مونده تا بطور کامل بافرهنگ بشیم ولی همینکه آغاز کردیم خیلی خوبه، خیلی خیلی زیاد هم خوبه!هی نگیم مردم ایران فلانن ، بیسارن ........ مردم ایران یعنی من، یعنی تو! تو مطالعه کن، رفتارهای اجتماعی نامناسبت رو اصلاح کن و به منم یاد بده که همینکارو بکنم، با مهربانی؛ نه با لحنی که "تو بی فرهنگی و من باسواد و متمدن"!چون تک تک افراد عیب و نقص دارند و در ضمن ویژگی های مثبت هم دارند، بدون استثناء.هیچکسی کامل نیست، اما همه میتونن به سمت تکامل برن.
تنها  آب های آرام هستند که چهره ها رو بدون انحراف و درست نشان می دهند..بنابراین تنها ذهن های آرام می توانند درک شایسته و درستی از زندگی داشته باشند.زندگی را رنگ بزن " رنگ شادی "نگذار او رنگت کندبه " رنگ غم "...
در عالم کودکی به مادرم قول دادمکه تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.مادرم مرا بوسید.و گفت : نمی توانی عزیزم !گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .ولی خوب که فکر می کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم .معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛ کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،او با آمدنش سلطان قلب من شده بود . من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .آخر من خودم مادر شده بودم .
روزی جوانی از پیری نصیحت خواست.پیر گفت: ای جوان!! قرآن بخوان قبل از آنکه برایت قرآن بخوانند!نماز بخوان!!! قبل از آنکه برایت نمازبخوانند!!از تجربه دیگران استفاده کن!! قبل از آنکه تجربه دیگران شوی!!
اشتباه از ما بود که خواب سر چشمه را در خیال پیاله می دیدیــــم. دستهامان خالی .. دلهامان پر .. گفتگوهامان مثلآ یعنی ما . کاش می دانستیم هیـــچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد. حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریم. از خانه که می آیی ؛ یک دستمال سفید ، پاکتی سیگار ، گزیده شعر فروغ و تحملی طولانی بیاور  .... احتمال گریستن ما بسیار است !   سید علی صالحی
از مردم دنیا سوال جالبی پرسیده شد و هیچ کس جوابی نداد! سؤال از این قرار بود: نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟ و جالب اینکه کسی جوابی نداد چون در آفریقا کسی نمی دانست "غذا" یعنی چه؟ در آسیا کسی نمی دانست "نظر" یعنی چه؟ در اروپای شرقی کسی نمی دانست "صادقانه" یعنی چه؟ در اروپای غربی کسی نمی دانست "کمبود" یعنی چه؟ و در آمریکا کسی نمی دانست "سایر کشورها" یعنی چه؟
خدا! به خاطر سیب که تبعیدمون کردی به زمین، به خاطر آب انگور هم که میفرستیمون جهنم! فکر کنم کلا میوه دوست نداریا..!! ..
مردم شهر به گوشید...؟امشب همه ی میکده را سیر بنوشید.با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید.دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید.در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر وزن و مرد بکوشید.امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است.
یک روز جناب فرانتس کافکا نویسنده ی فرانسوی، در حال قدم زدن در پارک، چشمش به دختر بچه‌ای افتاد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود. دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد: عروسکم گم شده... کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد: امان از این حواس پرت,گم نشده,رفته مسافرت! دخترک دست از گریه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد: از کجا میدونی؟ کافکا هم می گوید:حتما بخونید
فرهنگِ سه‌خطی به من اجازه می‌دهد چیزی را نخوانده، بپسندم. موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم. راهی را نرفته، پیشنهاد بدهم. دارویی را نخورده، تجویز نمایم. نظری را ندانسته، نقد کنم... فرهنگِ سه‌خطی به من اجازه می‌دهد به هر وسیله‌یی برای رسیدن به هدفم متوسل شوم. چون حوصله‌ی راه‌های درست را "که طولانی‌تر هم هست" ندارم.
مجنون از روی سجاده ی شخصی عبور کرد مرد نمازش را شکست و گفت:مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم برای چه این رشته را بریدیمجنون لبخندی زد و گفت:عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم تو عاشق خدا بودیی! چگونه مرا دیدی!
گر تن بدهى ,دل ندهى کار خراب است چون خوردن نوشابه که در جام شراب است   گر دل بدهى, تن ندهى باز خراب است این بارنه جام است ونه نوشابه,سراب است   دریا بشوى چون به دلت شور عبور است نوشیدن یک جرعه زجام تو عذاب است  
ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺴﺖ؟! ﺟﺰ ﺁﻧﮑﻪ ﺯﻥ ﻫﻤﺪﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻥ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﻢ ﺧﻂ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻨﺪ؟!
این تو بودی که باختی نه من !من کسی را از دست دادم که دوستم نداشت!اما ...تو کسی را از دست دادی که عاشقت بود!!
من یک مرد معمولی هستمتو هم یک زن معمولی هستیو ما هر دو نیازهای معمولی داریمنیاز به آب و غذا و کمی هواو این که با هم باشیمو همدیگر را دوست داشته باشیمواین که خیلی معمولیبمیریم...پس چرا سعی می کنی همه چیز را انقدر سخت بگیری عزیزم؟وقتی که زندگیتا این حد معمولی استپس بدترین چیزی که می تواند برای من و تو اتفاق بیفتدچیزی نیستبه جزیک اتفاق معمولی!شل سیلورستاین
توماس ادیسون دو هزار ماده مختلف را برای ساختن رشته لامپ امتحان کرد. هیچ کدام از این مواد رضایت بخش نبودند. دستیار ادیسون گله می کرد که: همه کارمان بیهوده بود و چیزی یاد نگرفتیم. ادیسون با اعتماد زیادی گفت: ما راه درازی را طی کردیم و کلی چیز یاد گرفتیم. اکنون ما می دانیم که دو هزار ماده وجود دارد که نمی توانیم در ساختن یک لامپ خوب از آنها استفاده کنیم. تفاوت در دیدگاههاست که تفاوت ایجاد می کند.
اگر روزی 1درصد ،در کار خود پیشرفت کنیدتا پایان سال 365درصد پیشرفت کرده ایدموفقیت های بزرگ ،با پیشرفت های کوچکروزانه حاصل میشود
غرور مانع یادگیری، تعصب مانع نوآورى، کم رویی مانع پیشرفت، ترس مانع ایستادگی، بدبینی مانع شادی، خودشیفتگی مانع معاشرت، شکایت مانع تلاش گری، خودبزرگ بینی مانع محبوبیت و عادت کردن مانع تغییر است.
سخت کوشی کلید موفقیت است. موفقیت های بزرگ نه با زور و قدرت، بلکه با مداومت و پشتکار حاصل می شوند.
ﺍﺷﯽ ﻣﺸﯽ ﺷﺪﻥﺟﻮﺍﺏِ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﺮ ﺑﺎﻡِ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺳﺖ.ﮔﻨﺠﺸﮏِ ﺳﻘﻮﻁ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺣﻮﺽِ ﻧﻘﺎﺷﯽ !ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﭘﺮﯾﺪﯼ .ﺩﺭ ﺷﻬﺮِ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﺎﺳﻨﮓ ﻭ ﺟﺎﻥِ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﻫﺮ ﺩﻭ ﻣُﻔﺘﻨﺪ.
بازی زندگی بازی بومرنگهاست. پندار، کردار و گفتار انسان دیر یا زود، با دقتی حیرت انگیز به خود او باز می گردد.
شادباش، نه یک روز بلکه هزاران سال. بگذار آوازه شاد بودنت چنان در شهر بپیچد که روسیاه شوند آنان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند.
اگر دری میان ما بودمی‌کوفتمدرهم می‌کوفتماگر میان ما دیواری بودبالا می‌رفتم پایین می‌آمدمفرو می‌ریختماگر کوه بود دریا بودپا می‌گذاشتمبر نقشه‌ی جهان ونقشه‌ای دیگر می‌کشیدماما میان ما هیچ نیستهیچو تنها با هیچهیچ کاری نمی‌شود کرد
ما همیشه از چراغ سبز خوشحال میشیم اما یه وقتایی هم هست که دعا میکنیمهمه چراغا قرمز باشن تا چند ثانیه بیشتر کنار اونایی که دوسشون داریمباشیم...