پرت و پلاهای واقعی !!!!!!!!!!!؟

مطالب ترکیبی از داستان و وقایع احساسی ، فرهنگی ، تاریخی با مضمون حال و روز

پرت و پلاهای واقعی !!!!!!!!!!!؟

مطالب ترکیبی از داستان و وقایع احساسی ، فرهنگی ، تاریخی با مضمون حال و روز

کلی موضوع متنوع از هر سمت و سویی ...این روزها بهانه نوشتن زیاد است و حس آن زیاد تر. ازکسانی که از من متنفرند سپاس،دنبال یک عکس می گردم که شبیه تو باشد مردها
را با سبیل هایشان ،چند تا دست باید بشن قطع تا این چرخ بچرخه واسه...، اصلا بهشان اعتقاد نداری و فقط ادایشان را جلوی یکدیگر ...

آخرین نظرات

۵۸ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

تنها زمانی "صبور" خواهی شد، که "صبر" را یک "قدرت" بدانی نه یک "ضعف"... آنچه "ویرانمان" می کند، "روزگار" نیست! حوصله ی "کوچک"، برای "آرزوهای بزرگ" ماست..
این یک داستان کوتاه آموزنده از زبان پروفسور حسابی است که خواندنش خالی از لطف نیست… فقط اندکی تامل و تغییر… پروفسور حسابی میگفت: در دوره تحصیلاتم در آمریکا ، در یک کار گروهی با یک دختر آمریکایی به نام کاترینا و همینطور فلیپ ، که نمیشناختمش همگروه شدم.
شمر نمازش را می خواند... روزه اش را هم می گرفت... آشکارا هم فسق و فجور نمی کرد... و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود... معاویه و ابن زیاد و عمر سعد هم همین طور... یادمان باشد... زیارت عاشورا که می خوانیم... وقتی که رسیدیم به "لعن الله..." هایش... لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم: ♥•٠· نکند این "لعن الله..." شامل حال ما هم بشود؟؟؟ مایی که گاه خودمان را "ارزانتر" از شمر و عمر و ابن زیاد می فروشیم.....
یه وقـ ـــتایی باید رفت ، اونــ ـم با پای خـ ــودت ...باید جاتو توی زندگیه بعضی ها خالی کنی... !درسـ‌ ــته توی شلوغــ ـی هاشون متوجـه نمیشـــ ـن ،....اما بدون یه روزی یه جایی بدجور یادت میفتن...اونــ ـوقت دیگه خیلی دیـــر شــ ــده....
مهم نیست بزرگ باشی یا کوچک!مهم این است که این قدر مرد باشیکه پای حرفت بایستی وگرنهو گرنه دهان هر نامردی بوی گند""دوست دارم""میدهد
زندگی به من اموخت؛همیشه منتظر حمله احتمالی کسی باشم که؛به اون محبت فراوان کرده ام...!
توی یه جمعی پیر مردی خواست سلامتی بدهگفت میخورم به سلامتی ۲ بوسه!!!بعد همه خندیدن و هم همه شد پرسیدن حالا بگو کدوم دو بوسه!!!!؟گفت اولیش اون بوسه ای که مادر بر گونه بچه تازه متولد  شده اش میزنهو بچه نمی فهمهدومیش اون بوسه ای که بچه بر گونه مادر فوت شده اش میزنهو مادرش متوجه نمیشه
حضرت موسی (َع) دندان درد گرفت و به خدا شکایت کرد.حق تعالی به او دستور داد از فلان گیاه استفاده کنحضر ت چنان کرد و دندان مبارکش خوب شدبار دیگر دندان موسا درد گرفت و همان دوا رو به کار بردولی درد دندانش خوب نشداو از خدا سبب را پرسید .خطاب الهی امد که دفعه ی قبل،به امید ما رفتی ،اما این بار به امید گیاه رفتی واز ما غافل بودی.
هــــرچقـــــدم خـــــوب و ســــــریع بــــــدوی... یـــــه روز پـــــاک کــــــن روزگـــــــار بهــــت میــــرسه و پاکـــــت میکنـــه...
دیروز داشتم با ماشینم تو طوفان و بارون شدید میرفتم سمت خونه....خیابونا پر از آب هیچ کس بیرون نبود فقط ماشین تو خیابون بود...چشمم خورد به دوتا خانم که سر تا پاشون خیس شده بود...انگار با لباس دوش گرفته بودن...اومدم کنار بهشون گفتم خانم بیاین بالا برسونمتون ولی خانمه یه نگاه به من کرد و جوابمو ندادمنم راهمو گرفتم و رفتم...از آینه نگاه کردم دیدم خیلی ستمه اونجوری تو بارون دارن خیس میشن وایسادم...اومدن نزدیک خیلی محترمانه گفتم خانم بیاین بالا برسونمتون نگران چیزی نباشین...دستشو به علامت نه اورد بالا و زیر بارون رفت...با خودم گفتم مارو باش میخوایم به کی کمک کنیم یارو مریضه....یهو یه چیزی بهم گفت شاید شما مردا کاری کردین که زنها اینطوری فکر میکنن...حتی تو اون بارون شدید هم حاضر نیستن سوار ماشینتون بشن....گاهی چقدر از مرد بودنمان خجالت میکشم....
استاد ریاضی داشتیم ،در وقت خارج درس میگفت:اعداد کوچیک تر از یک ، خواص عجیبی دارند ،شاید بتوان انها رو با انسان های تنگ نظر مقایسه کرد مثلا(0.2)!!!وقتی که در انها ضرب میشوی یا می خواهی با انها مشارکت کنی تو رو نیز کوچیک میکنند 0.6  = 3* 0.2 وقتی میخواهی با انها تقسیم شوی یا مشکلاتت رو با انها تقسیم کنی و بازگو کنی مشکلاتت بزرگتر میشوند      15 = 0.2  / 3 وقتی با انها جمع میشوی  ودر کنار انها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمی شود چیزی به تو نمی اموزند3.2=0.2+ 3 و اگر انها رو از زندگی کم کنی چیزی از دست نداده ای2.8= 3-0.2 زندگی ارزشمند خودتون رو به خاطر ادمای کوچک و حقیر بی ارزش نکنیدو به بزرگی خودتون ایمان داشته باشید!!!!!!!!!!؟
"متنی که برنده ی جایزه ی بهترین متن سال شد"گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم! زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم!چقدر دردناک است فهمیدن...!!!خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین،تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!!
مصدق وارد شد و رفت روی صندلی نماینده انگلستان نشست! هر چی نماینده انگلیس بالا و پایین دوید و داد و بیداد که اینجا جایگاه
ﻣﺮﺩ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻋﻘﻠﺶ" ﺑﻨﮕﺮ ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺛﺮﻭﺗﺶ" !!"ﺯﻥ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻭﻓﺎﯾﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺟﻤﺎﻟﺶ" !!"ﺩﻭﺳﺖ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻣﺤﺒﺘﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﮐﻼﻣﺶ" !!"ﻋﺎﺷﻖ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺻﺒﺮﺵ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺍﺩﻋﺎﯾﺶ" !!"ﻣﺎﻝ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺑﺮﮐﺘﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﻣﻘﺪﺍﺭﺵ" !!"ﺧﺎﻧﻪ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺁﺭﺍﻣﺸﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺑﺰﺭﮔﻴﺶ" !!"ﺩﻝ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﭘﺎﮐﯿﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺻﺎﺣﺒﺶ" !!"فرزند" را به "ایمانش" بنگر ؛ نه به "وفاداریش" !!"پدر" و "مادر" را فقط ؛ بنگر !! هر چه بیشتر ؛ بهتر !!
خدای من؛نه درکعبه است ؛نه درکلیسا؛نه درمعبد خدای من همین جاست؛کناردلواپسی هایم؛بغض هایم؛خنده هایم خدای من؛می بیندمرا هرجاکه باشم میفهمدمرا باهرزبانی که سخن بگویم خدای من حواسش درهمه یاحوال به من هست خدای من؛مرا ازهیچ نمی ترساند جزبی فکرسخن گفتن و رنجاندن دلی خدای من؛ خدای تمام مهربانی هاست! ترجیح می دهم؛باکفش هایم درخیابان راه بروم وبه خدا فکرکنم تا این که در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکرکنم…
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ ، !ﻧﮕﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ ، !!...ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﺟﺎ ﺩﺍﺩ ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺑﺎﺷﺪ ،
1-بله                           2-خیر
شمایی که با آدما و احساسشون بازی می کنی !!! شمایی که آدما رو احمق فرض می کنی و خودت رو زرنگ... عزیزم اشتباه نکن همه میفهن کی احمقه دیر یا زود ..! بازی با دل آدما تاوان داره .... بیایید آدم باشیم " آ " " د " " م " !!!!!
من می نویسم و تو نمی خوانی؛اما چون، مخاطب تویی؛ مدیونم اگر ننویسم ...!
با این زبون میشه مسخره کرد، با همین زبون میشه روحیه دادبا این زبون میشه ایراد گرفت، با همین زبون میشه تعریف کردبا این زبون میشه دل شکست، با همین زبون میشه دلداری دادبا این زبون میشه آبرو برد، با همین زبون میشه آبرو خریدبا این زبون میشه جدایی انداخت، با همین زبون میشه وصل کردبا این زبون میشه آتش زد، با همین زبون میشه آتش رو خاموش کرداگر اختیار هیچ چیزُ نداشته باشیم، اختیار زبونمونُ که داریم ......زبون استخون نداره ولی استخون میشکونه حواسمون به زبونمون باشه
- سلام حاج آقا، ببخشید مزاحم شدم. می‌شه یه سؤال خاص بپرسم؟ - سلام عزیزم، بپرس. - دوست دختر اشکال داره؟ - نه خیلی هم خوبه. اگه دختر خوبی سراغ داری از دستش نده. - حاج آقا جدی می‌گم، درست جواب بدید. - منم جدی می‌گم اصلاً خدا جنس دختر و پسر رو برای هم جذاب آفریده که به هم علاقه‌مند بشن و از هم لذت ببرن. - پس من با مجوز شما فردا می‌رم با یک دختر دوست می‌شم ها، ok؟! - خیلی خوبه، اگه لازم شد خودمم کمکت می‌کنم. - ایول حاج آقا، دمتون گرم، اصلاً فکر نمی‌کردم این‌قدر پایه باشین! - حالا کجاشو دیدی! البته اگه می‌خوای با مجوز من بری، لطفاً همون جوری که من می‌گم اقدام کن. - چشم حاج آقا، خیلی با حالی! - حالا کسی رو هم سراغ داری برای خودت؟ - راستش یک نفر هست که ازش خوشم اومده. - به به مبارکه. پس زود باش که طرف از دست نره!بقیه مطلب در صفحه زیرین
گاهی ...!؟باید نبخشید، کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد ...!؟گاهی ...!؟نباید صبر کرد، باید رها کرد و رفت ...تا بداند اگر ماندی رفتن را بلد بودی!!؟گاهی ...!؟بر سر کارهایی که برای دیگران انجام می دهیباید منت گذاشت ...تا آن را کم اهمیت ندانند!گاهی ...!؟باید بد بود، برای کسی کهفرق خوب بودنت را نمی فهمد
با پول نمیشه عشق خرید.........شکم گرسنه هم عشق حالیش نیس ......ما چی کار کنیم؟؟؟خود درگیریم ،نمیدونم تکلیفمون چیه ؟پول که نداریم آرزوی پول وثروت ،پول دار که میشیم حسرت گذشته وآرامش!!!!
یگانگان بی همتا عدل کوروش چو کورش از اهورا یاد می کرد زمین از عدل او بیداد می کرد شاه شاهان از زمانی که جهان چشم جهانی بگشود پادشاه همه پادشهان کورش بود مردان کهن ملک ایران مملو از مردانگیست جنگه با ایرانیان دیوانگیست دشمنانش دشمن دیرینه اند ترک تازی و اجانب ریشه اند عدل کورش شاه شاهان جهان غرق حیرت می کند پیغمبران داریو شش مظهر آبادیست شاه شاهان جهان ایرانیست آریو برزن نماد غیرت است سمبل آزادی این ملت است مهردادش دشمن یونانیان سر بلند از نام او ایرانیان یزد گردش دشمن هر تازی است جنگ او با تازیان تاریخی است فاتح و دشمن ستیزش سورناست دشمن هر نانجیبش سورناست چون خشایارش دگر دنیا ندید خاک یونان ضرب شسش را چشید در پناه آن یگانه بی همتا همیشه عاشق باشید و دلشاد
یک روز یک دختر کوچک کنار یک کلیسای محلی ایستاده بود دخترک قبلا یکبار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود . همان طورکه از جلوی کشیش رد می شد با گریه گفت : " من میتونم به کانون شادی داخل کلیسا بیام ! " کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره ، کهنه و کثیف او تقریباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل برد و جایی برای نشستن او در کلاس کانون شادی پیدا کرد
گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود بدنبال کسی میگشت که آنرا در اورد.در این هنگام به لک لکی رسید و از او خواست تا دربرابر مزد او را از این عذاب نجات دهد لک لک سرش را در دهان گرگ کرد استخوان را در اورد و طلب پاداش کرد.گرگ به او گفت:ای دوست نادان من اینکه سرت را سالم ازدهان من بیرون اوردی برایت کافی نیست... وقتی کسی به فرد نادرستی خدمت میکند تنها انتظاری که میتواند داشته باشد این است که گزندی از او نبیند...!!!!
تمام غصه های دنیا را میتوان با یک جمله تحمل کرد خدایا می دانم که می بینی
گونه هایت خیس اســـت . . .باز با این رفیق نابابت . . نامش چه بود؟ هان! باران. . .باز با ;باران ; قدم زدی ؟ هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .همدم خوبی نیست برای درد ها . . .فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد . . .
میدانید ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ چگونه ﺷﮑﺎﺭ میکنند ؟ . . .رﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ میریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭ. . .ﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ میکنند . . .ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ میبیند و ﺧﻮﻥ ﺭﺍ می لیسد . . .ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ میشود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ ﮔﺮﮒ ﺭﺍ میبُرد . . .ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ میبیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال اینکه . . .ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ میزند اما . . .نمیداند یا نمیخواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری . . .دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ میخورد ! . . .ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﮔﺮﮒ میرود تا به دست خودش کشته میشود . . .نه گلوله ای شلیک میشود و . . .نه نیزه ای پرتاب ! . . .اما گرگ با همه غرورش سرنگون میشود . . . " همیشه تو زندگیتون . . .مراقب باشین که به چه هدفی و چه روشی و . . .به امید رسیدن به چه مقصدی . . .جلو میری و زندگی میکنی"
روزی مرد مومنی سوار بر خر از دهی به دهی دیگر میرفت. در میان راه عده ای از جوانان که شراب خورده و مست بودند راه را بر او میبندند و یکی از آنها جامی را پر از شراب به او تعارف میکند.مرد استغفرالله گویان سرباز زد و ولی جوانان دست بردار نبودند. بلاخره یکی از آنها تهدید کرد که اگر شراب تعارفی را نخورد کشته میشود.مرد برای حفظ جان راضی شده و با اکراه جام گرفته و رو به آسمان گفت:خدایا تو میدانی که من بخاطر حفظ جانم این شراب را میخورم.چون جام را به لب نزدیک کرد ناگهان خرش شروع به تکان دادن سرخود کرد و سر خر به جام شراب خورد و شراب بر زمین ریخت و جوانان خندیدند.مرد نیز با دلخوری گفت:پس از عمری خواستیم شرابی حلال بخوریم این سر خر نذاشت....از نامه ی داستان
از فروشنده های دوره گرد خرید میکنیم که اکثرشون فقیر هستندوقتی چیزی رو میخریم تمام تلاش خودمون رو میکنیم که تخفیف بدهند یا به نصف قیمت بدهند سپس با قیمتی که خودمان دلمون میخواهد راضیش میکنیمواحساس سرفرازی میکنیم که اونو شکست دادیم...اما در مقابل ، یک فنجان قهوه رو در کافی شاپ میخریمبا قیمت دو برابر قیمت واقعی...!!!!!!؟سپس یه مقداری هم انعام  به گارسون میدهیم واحساس میکنیم ادمای سخاوتمندی هستیم باید نوع رفتارمون رو با این افراد عوض کنیم... !؟
زندگی همیشه خوب نیستهمیشه اسون نیستهمیشه اروم نیستهمیشه دوست داشتنی نیستولی همیشه هم بد نیست!
پیرزنی هر هفته مبلغ شش هزار دلار به حساب خودش واریز میکرد.بعد از گذشتن چند سال توی ذهن رئیس بانک سوال ایجاد شد که منبع درامد این پیرزن از کجاست؟؟!! ریس بانک تصمیم گرفت سوال خودش رو از پیرزن بپرسه . هفته بعد پیرزن وارد بانک شد،رئیس بانک فورا ب سراغ پیرزن اومد و سوال کرد : ببخشید خانم میتونم بپرسم شغل شما چیه؟پیرزن خندید و گفت:بیکارم.رئیس بانک با تعجب پرسید پس منبع درامد شما چیه؟پیرزن گفت:من سر چیزهای غیر ممکن شرط بندی میکنم.ریس گفت مثلا چی ؟ پیرزن گفت مثلا من باشما سر هزار دلار شرط میبندم که فردا شرت قرمز میپوشید !قبول!!! ریس گفت قبول.فردا رئیس بانک وارد بانک شد و پیرزن رو دید وشلوارش رو اورد پایین گفت: ببین شرت من ابیه شرط رو باختی.پیرزن هزار دلار ب رئیس داد و خندید وگفت:هزار دلار برای توولی من سر صد هزار دلار با شخصی شرط بندی کرده بودم که فردا شلوار رئیس بانک رو از پاش در میارم.!!!!!
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﻭ ﺑﺨﺶ دﺍﺭﺩ . ﺑﺨﺶ ﺍﻭﻝ، ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻄﻮﺭ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺷﻮﻧﺪ. ﺑﺨﺶ ﺩﻭﻡ، ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.