پرت و پلاهای واقعی !!!!!!!!!!!؟

مطالب ترکیبی از داستان و وقایع احساسی ، فرهنگی ، تاریخی با مضمون حال و روز

پرت و پلاهای واقعی !!!!!!!!!!!؟

مطالب ترکیبی از داستان و وقایع احساسی ، فرهنگی ، تاریخی با مضمون حال و روز

کلی موضوع متنوع از هر سمت و سویی ...این روزها بهانه نوشتن زیاد است و حس آن زیاد تر. ازکسانی که از من متنفرند سپاس،دنبال یک عکس می گردم که شبیه تو باشد مردها
را با سبیل هایشان ،چند تا دست باید بشن قطع تا این چرخ بچرخه واسه...، اصلا بهشان اعتقاد نداری و فقط ادایشان را جلوی یکدیگر ...

آخرین نظرات

صبر تنها
عصبانی نشدن نیست!

صبر یعنی اینکه
قادر باشید هفت احساس:

تنفر ، علاقه ، لذت
اضطراب ،خشم ، غم و
ترس را در خود کنترل،
مدیریت و مهار کنید...

نه آرامشت را به چشمي وابسته كن،
نه دستت را به گرماي دستي دلخوش
چشمها بسته ميشوند و دستها مشت ميشوند...
و تو مي ماني و يك دنيا تنهايي...
ميليونها درخت در جهان به طور اتفاقي توسط موش ها و سنجاب هايي كاشته شدند

كه دانه هايي را مدفون كردند و سپس جاي مخفي آن را فراموش كردند...
خوبي كن و فراموش كن...
روزي رشد خواهد كرد


ﮔﻔﺖ: ﻭﺍﺣﺪ ﭘﻮﻟﺘﻮﻥ در ایران ﭼﯿﻪ...؟؟؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ...
ﻭﺍﺣﺪ ﭘﻮﻝ ما ﻣﻮﻗﻊ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻓﯿﺶ ﺣﻘﻮﻗﯽ ڪﺎﺭڪﻨﺎﻥ ﺩﻭﻟﺖ #ریاله!
ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﺝ ڪﺮﺩﻥ #ﺗﻮﻣﻦ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺷﻮﻩ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺭﺷﻮﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ #ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ
و البته برﺍﯼ ﺍﺧﺘﻼﺱ #ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ...!

دستگاه باران ساز

در سال 1930، یک مهندس، دستگاه باران ساز ساخت

و با استفاده از آن باعث باران در نقاط مختلفی شد،

اما دو سال بعد همراه با دستگاهش بدون برجای گذاشتن هیچ اثری ناپدید شد!

چه کسی گفت زمان طلاست؟ من مزه مزه اش کردم

زمان عین الکل ثانیه ثانیه میسوزاند مست که شدی

چشمهایت را باز میکنی و میبینی عمرت گذشته

و تو ماندی و خماری از دست رفتن یک عمر!

فروغ فرخزاد

تهرانی ها را مسخره نکنیم 

پایتخت یک کشور نقطه عطف فرهنگ کشور
در سطح بین الملل است
تمسخر تهران تمسخر ایران است .

کورد ها را مسخره نکنیم
در جنگ تحمیلی حتی زنان و دختران کورد از کشورت دفاع کردند
اگر نبودند که کشورت الان دست عراق بود و ناموست دست بیگانه.
دیگر کوه و تفنگ و غیرت هم معنایی نداشت

ترک ها را مسخره نکنیم
این ترک ها بودند در مقابل تهاجم قیام کردند
ترک ها بودند که اولین مدرسه را به پا کردند
و البته این ترک ها بودند که حمله ی مغولان را سر به نیست کردند

شیرازی ها را مسخره نکنیم
شیرازی که امپراطوری کورش اش شرق تا غرب جهان بود
صد و هفت کشور مستعمره داشت ،تنبل نیست
بیشترین تولید گندم و مرکبات
و البته رتبه یک کشاورزی در کشور،مختص استان فارس است .

لر ها را مسخره نکنیم
لر های کشور ما آریو برزن هایی بودن که در تاریخ نشان داده شده است و همیشه اهل قلم و عاشقی در عین سادگی بودند.
سادگی ملاک عقب افتادگی نیست
لرها آدم هایی هستند که فکر میکنن همه با آنها یا برادرند یا خواهر
خبر از کینه و نفرت بین ما ندارند .

مشهدی ها و قمی ها را مسخره نکنیم .
جدا از مردم متمدن و حق پرست ، آغوش شان برای میهمان باز است .
اصفهانی ها را مسخره نکنیم
شهرو قدمتی دارند پر از تاریخ و زیبایی

شمالی ها را مسخره نکنیم
زمانی که قهرمانان یک رنگ و پهلوانان کشورت در شمال باشند جایی برای تمسخر نمی ماند

جنوبی ها را مسخره نکنیم
با معرفت ترین مردمان کشورت جنوبی هستند .

و البته هیچ شهری و مردم و قشری شایسته نیست بخاطر لبخند کنار دستیتان به سمت آنها انگشت تحقیر دراز کنی .

جهل و نادانی بشر بزرگترین نقطه تمسخر انسان است
نادان نباش .

وانیا معروف به "پسر پرنده روس" که مادرش او را از بدو تولد دراتاقی باپرندگان نگهداری کرده بود.


او پس ازنجات توسط نیروهای پلیس فقط میتوانست جیک‌جیک کند و دستهایش رامثل پرندگان تکان میداد!

ارنستو چگوارا چه زیبا گفته :..رﺳﯿﺪﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺣﺘﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ،ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﺮﻗﺼﯿﺪ ﺗﺎ ﭘﺎﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﺑﮕﯿﺮﺩ، ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﺨﻨﺪﯾﺪ ﺗﺎ ﭘﻬﻠﻮﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺍﺫﯾﺖ ﺷﻮﺩ ، ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸاﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﮐﻨﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﯿﺎﯾد...ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻣﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ.
روزی شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی  او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته.قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟چه گفت؟او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت.شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: "جواب ابلهان خاموشی ست "امثال و حکم علی اکبر دهخدا
مادرم میگفت: شنیدم پسر همسایه خیلى مومن استنمازش ترك نمى شودزیارت عاشورا میخواندروزه میگیردمسجد میرودخیلى پسر با خداییستلحظه اى دلم گرفت......در دلم فریاد زدم باور كنید منم ایمان دارمدستهاى پینه بسته پدرم را دستهاى خدا میبینمزیارت عاشورا نمى خوانم ولى گریه یتیمى در دلم عاشورا به پا میكندبه صندوق صدقه پول نمى اندازم ولى هرروز از آن دخترك فال فروش فالى را میخرم كه هیچ وقت نمیخوانممسجد من خانه مادر بزرگ پیر و تنهایم است كه با دیدن من كلى دلش شاد میشودبراى من تولد هر نوزادى تولد خداست و هربوسه اى تجلى اومادرم، خداى من و خداى همسایه یكیست فقط من جور دیگرى او را میشناسم و به او ایمان دارمخداى من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها...
بــاران کــه میــبارد یـــکــ نفـــــر،بـا لبــــخنــــدی، نفـــس عــمـــیـــقـــــے میـــکشـــــــد و میــــگویـــــــد:واو چــه بــــوی خــوشـــــے مــے آیـــد و یــــکـــــــ نــــفـــــــر، با چــشــــــمانــــے خیــس تــــر از خیـــابــاں؛کــارتــون هــایــــــش را جمــــع میـــکــــند و مــــیگویـــــد:خدایا: تمـــام زنــــدگــــے ام خــــــــراب شــد...
تعصبمردی ثروتمند در میامی وارد بار شد. نگاهی بدین سوی و آن سوی انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاه‌پوست)، در گوشه‌ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به متصدّی بار فریاد زد، "برای همه کسانی که اینجا هستند مشروب می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!"متصدّی بار پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند مشروب رایگان داد، جز زن آفریقایی. زن سیاه‌پوست به جای آن که مکدّر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، "تشکّر می‌کنم."مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد متصدّی بار رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، "این دفعه بطری شراب به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است." متصدّی بار پول را گرفت و شروع به دادن غذا و مشروب به افراد حاضر در بار کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا و مشروب به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، "سپاسگزارم."مرد از شدّت خشم دیوانه شد. به سوی متصدّی بار خم شد و از او پرسید، "این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و مشروب خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبّانی شود از من تشکّر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد."متصدّی بار لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، "خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این بار و رستوران است."شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما می‌کنند نادانسته به نفع ما باشد.
دیروز زنی را دیدم که مرده بودو مثل ما نفس می‌کشید,راستی یک زن چطور می‌میردمرگش چگونه استیا لبخند به لب نداردیا آرایش نمی‌کندیا دست کسی را نمی‌فشاردیا منتظرآغوشی نیستیا حرف عشق که می‌شود پوزخند می‌زندآری زن‌ها اینگونه می‌میرند#گابریل_گارسیا_مارکز
زمستان بود.جان می کندم در نیویورک نویسنده شوم.سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم. فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم:"می خوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم"و خدای من!مدت ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود. آنها را می جویدم و راست می افتاد توی معده ام. معده ام می گفت: متشکرم! متشکرم! متشکرم! مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم می زدم که سرو کله ی دو نفر پیدا شد.یکیشان به آن یکی گفت: خدای بزرگ!طرف مقابل پرسید: چه شده؟اولی گفت: آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرّت میخورد!بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرّت ها لذت نبردم.به خودم گفتم: منظورش از وحشتناک چه بود؟!!من که توی بهشت سیر می کنم...گاهی به همین راحتی با یک کلمه، یک جمله، یک نیشخند یا حالتی از یک چهره می توانیم مردم را از بهشت خودشان بیرون بکشیم و این واقعاً بی رحمانه ترین کاری ست که انجام می دهیم!!!چارلز بوکوفسکی
دیگران را ببخشید…بی عقلی ، تهمت ها،خیانت و بی ادبینشانه عدم بلوغ روحی انسان هاست.انسان های نارس این موارد را زیاد دارند ؛شما انسانی رسیده باشید!با سبکبالی و بدون اینکه قضاوت یا سرزنش کنید ،و بدون اینکه از این حرفها ناراحت شوید…از کنار این ها رد شوید …اگر هوای دلتان ابری شد و چشم هایتان باریدند،بگذارید این اشک ها باران رحمت و بخشش باشندبرای انها که نمی دانند و زمین دلشان خشک شده استاینجاست که دل بخشنده شماچشمه جوشانی می شود که به منبع عظیم لطف خدا متصل شده است.
دو شکارچی دسته‌ای مرغابی وحشی در حال پرواز را دیدند. یکی از آنان تیری در تفنگ خود گذاشت و گفت: «اگر یک مرغابی بزنم، غذای خوبی می‌پزم و با هم می‌خوریم.»شکارچی دیگر پرسید: «نکند از من انتظار داری مرغابی وحشی پخته بخورم؟ مرغابی وحشی باید روی آتش سرخ شود، در غیر این صورت لذیذ نخواهد شد!»دو شکارچی مدتی با هم جر و بحث کردند که بهتر است مرغابی را بپزند یا کباب کنند. سرانجام به توافق رسیدند که نیمی از آن را بپزند و نیم دیگر مرغابی را کباب کنند.اما در این بین مرغابیان وحشی منتظر پایان مشاجره آن دو نشدند و به پرواز خود ادامه داده بودند.
در اکنون زندگی کنید وقتی می‌ خورید ، بخوریدوقتی عشق‌ بازی می‌ کنید، عشق بازی کنیدوقتی با کسی حرف می زنید، حرف بزنیدوقتی به یک گل نگاه می کنید، نگاه کنیدزیبایی لحظه را دریابید لئو بوسکالیا
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد،به زودی موفق می گردد!ولی او می خواهد که از دیگران خوشبخت تر باشد و این مشکل است،زیرا او دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند تصور می کند...!!
خدایا سرده این پایین... از اون بالا تماشا کن... اگه میشه فقط گاهی... خودت قلب منو"ها"کن...میدونم وقتی دلتنگم... ازاون بالا تو می بینی... یا شبهایی که غمگینم... تو هم دلتنگ و غمگینی... خدایا...من دلم قرصه!! کسی غیر از تو با من نیست... خیالم از زمین راحت..... که جایی واسه موندن نیست... کسی انگار حواسش نیست... که دنیا زیر چشماته... یه عمره یادمون رفته.... زمین دار مکافاته!!! فراموشم میشه گاهی.... که این پایین چه ها کردم.... که روزی باید از اینجا.... بازم پیشه تو برگردم.... خدایا...وقت برگشتن.... یه کم با من مدارا کن.... میدونم گرمه آغوشت.... اگه میشه منم جا کن...
جوانی مفلس و بی پول از شدت نداری و فقر دست به دعا می برد و از خداوند تقاضای ثروت می کند. در خواب هاتف غیبی خبر از نقشه گنجی می دهد و خداوند به او می گوید این گنج از آن تست حتی اگر دیگران از این نقشه گنج با خبر شوند.جوان بعد از دیدن این خواب آن چنان خوشحال شد که در پوست خود نمی گنجید، با شادی و شعف به دنبال نقشه رفت و آن را پیدا کرد. در آن نقشه گفته شده بود که در جایی خاص رو به قبله، تیری در کمان بگذار و هر جا تیر افتاد آنجا را حفر کن و گنج خویش را بردار! تیرانداز تیری در کمان گذشت و زه را کشید و جایی که تیر افتاده بود را فورا حفر کرد اما گنجی نیافت. با خود گفت بایستی با قدرت بیشتری زه کمان را بکشم. مجددا تیری دیگری در کمان گذاشت ولی این بار نیز گنج را نیافت. خلاصه هر بار با قدرت بیشتری زه را می کشید و تیر را دورتر می انداخت ولی از گنج خبری نبود، هر بار تیرها دورتر می افتاد ولی باز هم از گنج خبری نبود! این کار آن قدر ادامه پیدا کرد که مردم شهر به او مشکوک شده و خبر به پادشاه رسید، پادشاه که جریان گنج را فهمیده بود کمانداران ماهر را جمع کرد و آنها با تمام قدرت تیر می انداختند و بعد زمین را می کندند. آنها شش ما ه این کار را ادامه دادند اما گنجی در کار نبود!بعد شاه گفت که این مرد دیوانه است او را رها کنید و اگر گنجی هم پیدا کرد به او کاری نداشته باشید.مرد فقیر باز به خداوند پناه برد که خدایا نه تنها گنج ندادی بلکه رنج هم افزون شد و مردم مرا دیوانه می دانند. باز هاتف در خواب او آمد و گفت تو فضولی کردی و نصفه نیمه به پیغام ما گوش دادی. ما گفتیم تیر را در کمان بنه، نگفتیم که زه را بکش!
ادوارد: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟آنا: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بد هستند.ادوارد: وقتهایی که باهات حرف میزنم و حواست پیش یکی دیگه اس، این میشه رنج.آنا: خب درد چیه اونوقت؟ادوارد: که با این حال باز دوستت دارم!
هر وقت به لنز دوربین خیره میشوی،یادت نرود لبخند بزنی.سالها بعد که میان خستگی های روزمره ات یک روز عصر خودت را به یک استکان چای خوش عطر دعوت کردی و شروع کردی به ورق زدن عکس ها،به خاطرت نمی آید لبخندت واقعی بود یا صرفا خواسته بودی عکس بهترشود. همین لبخند بلاتکلیف شاید بتواند چایی آن روز عصرت را بدون قند شیرین کند و به خودت بگویی بفرمایید چایی قند پهلو با لبخند!
باید پسر باشیتا بفهمیپول گرفتناز پدر چقدر سخته …باید پسر باشیتا بفهمی۲ سال تنهای تنهاتوغربت سربازی کردنچقدر سخته …ادامه مطلب
مردی تلاش می کرد که قاطرش را وارد مسابقات اسب سواری کند. مسئولین مسابقه به او گفتند: قاطر تو شانسی برای موفقیت ندارد. مرد پاسخ داد: می دانم، اما همنشینی با اسب های اصیل می تواند برای او مفید باشد. عمر کوتاه نیست ما کوتاهی میکنیم
مارا از کودکی به جدایی ها عادت دادن....همان جایی که روی تخته سیاه اینگونه نوشتند
هر"پرهیزکاری" گذشته ای دارد!!!!!..... و هر"گناه کاری"آینده ای!!!!!..... پس قضاوت نکن.........!!!میدانم اگر:قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم... دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد.                                                                 تا به من ثابت کند... در تاریکی همه ی ما شبیه یکدیگر یم..."پناه "؛میبرم به "خدا "،از عیبی که؛"امروز "درخود میبینم و؛"دیروز ""دیگران را "به خاطر، "همان عیب"ملامت کرده ام... محتاط باشیم، در "سرزنش "و"قضاوت کردن "دیگران وقتی ؛نه از" دیروزاو"خبر داریم، نه از"فردای خودمان".
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ...ﭼﻪ ﺗﻨﻬﺎ.ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ...ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ...ﺑﯽ ﺻﺪﺍ!!! ﺑﯽ ﻫﯿﺎﻫﻮ !!!ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ :ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﮊﺍﻧﺲ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :ﺭﺳﯿﺪﯾﻦ!!!ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :ﺑﺎﻗﯽ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ؟ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ:ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻮﻕ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﻮﯼ؟؟؟ ﻭﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ:ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎﺍﺍﺍﺳﺖ ؟؟ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ...ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ...ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ...ﻭﺗﻠﻮﺯﯾﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ!ﺍﻫﻨﮓ ﺑﺎﺭ ﺩﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ..ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ !ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ !ﭼﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ !ﻏﺬﺍ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ !ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ...ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍﻗﻔﻞ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢﻭﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ !ﻭﮐﯽ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﯾﻢ ...ﻭ ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ...ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ..ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﺴﺘﯿﻢ...ﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪ...!!!!ﻭ ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻓﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ... ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ............
ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟!جای "بنشین" و "بفرما", "بتمرگی" گفتند..!ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوزساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟!دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوستدشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟!چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چراما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟سیمین بهبهانى
ﮔﺎﻫــــے ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻧﺪﻭﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺘﺎﻥ ﻣﻮﺝﻣﯽزﻧﺪ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﯿﺪ،ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻋﻠﺖِ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﻫﯿﺪ !
سخت ترین کار دنیا:آزاد کردن اسیرانی است که""زنجیرهای خود را می پرستند"...: "در جامعه ای که خرد حاکم نیست" "خردمندی ، دقیقا معادل دردمندی است..."
اگر بر این باوری که سنگ برایت معجزه میکند، معجزه رخ خواهد داد!اگر بر این باوری که آسمان برایت معجزه میکند، معجزه رخ خواهد داد!اما آگاه باشنه سنگ از خود قدرت دارد، نه آسمان!آنچه که نیرو دارد، باور توست! ایمان و یقین راسخ توست!اگر سنگ قدرتی داشت، فکری به حال خود میکرد!بیرون ز تو نیست، آنچه در عالم هستاز خود بطلب هر آنچه خواهی، که توییمعجزه زندگی خودت باش..
مهم نیست اگــر انسان برای کسی که دوستش دارد غرورش را از دست بدهد..امــا فاجعه استاگــر برای حفظ غرور کسی را که دوست دارد از دست بدهد...
برای بعضی ها باید ریشه بود تا امید به زندگی را به آنها بدهیم.برای بعضی ها باید تنه بود تا تکیه گاه آنها باشیم.برای بعضی ها باید شاخ و برگ بود تا عیب های آنها را بپوشانیم.برای بعضی ها باید میوه بود تا طعم زندگی کردن را به آنها بیاموزیم نه زنده ماندن را.
برنده شدن توی بحث با یك آدم باهوش سخته،ولی برنده شدن توی بحث با یه آدم احمق غیر ممكنه
متنفرم از دختری که با کثافت کاریاش باعث میشه همه رو به یه چشم ببینن... از پسری که حتی یه بارم به خواهرش نگفته گلم اما به یکی که نمیشناسه میگه خوبی گلم؟؟؟.. از پسری که همه رو هرزه میدونه و خودشو خدا... از دختری که تن میفروشه متنفرم... از پسری که تا میگی سلام میگه شماره بده... از دختری که تا میگی سلام میگه کارت شارژ خریدی واسم... از پسری که همه خوشیاشو کرده بعد یه دختر افتاب مهتاب ندیده میخواد واس زندگیش... از دختری که تا باباش بهش میگه بالا چشمت ابرویه با بقالی سر کوچه رفیق میشه.. متنفرم از عشق و عاشقی!! از این دلتنگی...از این محکوم شدنا...از این اعتقادایه مزخرف... از اینایی که مخاطب خاصشونو میزنن تو سر اونا که بی کسن...از این کسایی که ادعای ادم بودن میکنن اما ادم نیستن‌‌‌ از پسری که شده دختر...از دختری که همه پسرا رو عابربانک میبینه... از پسری که تنه دخترو با تخت خوابش اشتباه میگیره...
عشق لیاقت میخواهد و عاشق شدن جرات...همیشه در پی کسی باش کهبا تمام کاستی ها و کمی ها و عیب هایت،حاضر باشد به تو عشق بورزدو تو را به همه دنیا نشان بدهدو بگوید که: "این تمام دنیای من است"
مادامى که سیب با چوب باریکش به درخت متصل استهمه عوامل در جهت رشدش در تلاشند,باد باعث طراوتش میشود آب باعث رشدش میشود و آفتاب پختگی و کمال میبخشد اما به محض منقطع شدن از درخت و جدایى از "اصل", آب باعث گندیدگیباد باعث پلاسیدگیو آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشودمراقب "اصالتمان" باشیم که  انسانی تمان از بین نرود .
هیجانعصبانیت یک هیجان است، هیجان خود به‌ خود رخ نمی‌دهد و هیچکس نمی‌تواند فلان احساس را در شما ایجاد کند.احساسات شما محصول ادراکات شما از وقایع هستند نه محصول رویدادهای بیرونی. به عبارت دیگر، هیجانات پیامد باورهای شما هستند.به عنوان مثال، وقتی معتقدید دنیا جای خطرناکی است، به احتمال زیاد خواهید ترسید. از سوی دیگر، وقتی معتقدید دنیا خطراتی دارد ولی اکثر آدم‌ها خوب هستند، احساس دلگرمی و اطمینان خاطر خواهید کرد.بنابراین فرایند هیجان به شرح زیر است:باور .. هیجان .. عمل
هرکس هر اندازه هم فقیر باشد ، میتواند چیزی ببخشدما می توانیم ببخشیم :اندیشه عشقواژه ای شیرینلبخندی محبت آمیزنغمه ای روح افزادستی یاریگریا هرآنچه ممکن است به قلبی شکسته آرامش دهد .دنیا بیش از پول ، به عشق و همدلی نیاز دارد .
همیشه فکرم مشغول این بود که چرا آدم های جدید برایمان حکم نوبرانه را دارند.حس میکنیم اگر رابطه ی خاص برقرار نکنیم عقب میمانیم.در برابر آدم های جدید مهربانیم، مودبیم، متمدنیم، شوخی میکنیم. اما خانواده یمان ما را یک آدم بد خلقِ نچسب میدانند! همیشه برای تازه ها خودِ بهترمانیم در حالی که کهنه تر ها هوایمان را بیشتر دارند.
وقتی برای دیگران لقمه بزرگ تر از دهانشان باشی،آن ها چاره ای ندارند جز آنکه"خردت کنن"تا برایشان اندازه شوی...پس مراقب معاشرت هایت باش
گرگ ؛عاطفه نداردرحم ندارد ؛فکر ندارد ...ولی !اگر بفهمد " دوستش داری" رام می شودحتی اگر بیرحم ترین گــــــــــرگ باشد ...." آدم " ؛عقل داردشعور داردفکر داردولی !اگر بفهمد " دوستش داری " گــــــــــــرگ می شود ...حتی اگر رام ترین آدم زمین باشد ..._ فرق است میان گرگی که گرگ به دنیا آمد ،و آدمی که گرگ شد
لبخند ماجرای عجیبی دارد، اگر آن را به محبوبی هدیه كنی، احساس آرامش می کند. اگر آن را به دشمنت تقدیم کنی، شرمنده و پشیمان خواهد شد و اگر آن را به شخصی که نمی شناسی هدیه دهی، سخاوت پیشه كرده ای. پس لبخند بزن که لبخند تجلی خدا در توست.
آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختناین روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشندآن روزها مال باخته می شدیو این روز ها دلباخته . . .
یک قاشق سبزی پلو می خورد و یکدانه برنج در تنگ ماهی می انداخت . . .حالا دیگر می توانست به دوستانشبگوید که ما هم شب عید ، سبزی پلو رابا ماهی خوردیم !!
هرگز اشتباه نکن…………..!اگر اشتباه کردی تکرار نکناگر تکرار کردی اعتراف نکناگر اعتراف کردی التماس نکناگر التماس کردی دیگه زندگی نکن ...
ﻣﺎﻫﯽ ﻣﻮﻥ ﻫﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻪ ﺗﺎ ﺩﻫﻨﺸﻮ ﺑﺎﺯﻣﯿﮑﺮﺩ ﺁﺏ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺑﮕﻪ ...ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﺯﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪﻥ .. ﺩﻟﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ، ﺍﻧﻘﺪ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﺧﻮﺍﺑﯿﺪ !!...ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﻗﺴﺖ ﺑﺬﺍﺭﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪﻩ.. ﯾﻌﻨﯽ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭﺷﺪﻩ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ ﻗﻬﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺯﺩﻩﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ !!...ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻑﻣﻮﻧﻪ ... ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ... ﺩﻭﺳﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﻥ ...ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻧﺎﺭﻭ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﯿﻢ!!!!ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
چقدر پر مفهوم و زیبا !!!!!!!اگر پول داشته باشی انسانها تو را خواهند شناختو اگر پول نداشته باشیتو انسانها را خواهی شناخت !
ﻧﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ!ﻧﻪ ﺟﺎﻧﻤﺎﺯ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﯾﻨﺪﺍﺭﯼ!!ﻧﻪ ﭘﺎﮐﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﯽ!ﻧﻪ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﻭﺭﻭﯾﯽ!!ﻧﻪ ﻣﻮﯾﯽ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﺮﺯﮔﯽ!ﻧﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﻗﺪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﭘﺎﮐﯽ!!ﻫﺮ ﮐﺲ ﻫﺮ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺒﻮﯾﺪ ﻧﻪ ﺁﻧﮑﻪ ﻇﺎﻫﺮﺵ ﮔﻮﯾﺪ!ﻧﻪ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺑﺪﯼ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺗﺪﻓﯿﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ!!ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ......!!!!
زندگی را به فصول سال تشبیه می کنم.هیچ فصلی همیشگی نیست.در زندگی نیز روزهایی برای کاشت، داشت، استراحت و تجدید حیات وجود دارد.زمستان تا ابد طول نمی کشد.اگر امروز مشکلاتی دارید بدانید که بهار هم در پیش است...!
شاهکار زندگی چیست؟ این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی و سوءاستفاده نکنی،این شاهکار است.ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ" ﺗﺤﻤﻞ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ"ﻗﻀﺎﻭﺕ " ﻧﮑﻨﻴﻢ .ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍﻱ"ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ " یکدﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ،ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻬﻢ "ﺁﺯﺍﺭ " ﻧﺮﺳﺎنیم ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ" ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮد ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ .ﺣﺘﻲ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ"ﺩﻭﺳﺖ "ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ،ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ" ﺩﺷﻤﻦ" ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ .ﺁﺭﻱ، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺯﻳﺴﺘﻦ، شاهکار است...
تنها کسی که قلبت را نخواهد شکست ،همان کسی است که آن را ساخته است !!پس همیشه فقط به " خدا " تکیه کن ..!"خدایی که"هر چه دلت را خالی كنی باز پر میشود از وجود او ..!"خدایی که"اگر دست تو را  بگیرد ، هیچ کس تو رو  دست کم نمیگیرد ...
گاهی شاپرکی را میگیریتا خیلی آرام رهایش کنی!!!شاپرک میان دستانت له میشود...نیت تو کجا سرنوشت او کجا...!
محبت تنهاچیزیستکه بابخشیدن زیادترمی شودوهمیشه لازم نیستچیزهای با ارزش ببخشیتا محبت کرده باشیگاهی لبخند توبهترین محبت است
همون وقتی که ترجیح داده شد به جای تابلوی از سرعت خود بکاهید، از سرعت گیر استفاده بشهبشر فهمیده بود که به شعور امیدی نیست!
پدر زحمتکش در دمای 50 درجه سخت مشغول کار کردن بودو پسر 26 ساله اش بی توجه غرق در فضاى مجازى این پست را گذاشت :" بسلامتی همه ی پدرا... "مادر از 5 صبح بیدار شده بود و مشغول کار های خانه ولی دخترش ساعت 2 ظهر از خواب بیدار شد و چند ساعت بعد درفضاى مجازى پست گذاشت :" همه ی هستی ام مادر..." در همان لحظه مادر وارد اتاق دختر شد،دختر فریاد زد :" هزار بار بهت گفتم بی اجازه نیا تو اتاقم، نمی فهمی ؟؟؟ "راستی، پست دختر کلی لایک خورد... مرد تابلوی خاتم کاری شده زیبایی را که خریده بود،روی دیوار نصب کرد...همسرش گفت :" حال برادرت را که بیمار است پرسیده ای...؟ "مرد با عصبانیت گفت :" الان حوصله ندارم..."راستی ! روی تابلو نوشته بود:"بیا تا قدر یکدیگر بدانیم..." !راستی ! هیچ فکر کرده ایم که شعار هایمان در دنیای مجازی، چقدر به رفتارمان در فضای حقیقی شباهت دارند ؟؟!کاش ادمها میتونستن همان چیزی که در زندگی حقیقی است نشون بدن ..
آدمهایـــے که خودشون تو زندگىهمیشه تکیه گاه بودن،؛؛؛وقتى مشکلى پیدا میکنن،تنهایـــے رو بیشتر دوست دارن چون عادت به تکیه کردن ندارن...
همه میگن: "آدمهای خوب را پیدا و بدها را رها کنید"اما این جمله قشنگ تره: "خوبی را در آدمها پیدا کنید و بدی آنها را نادیده بگیرید."چون هیچ کس کامل نیست.
به زندگی فکر کن، ولی برای زندگی غصه نخور. دیدن حقیقت است، ولی درست دیدن فضلیت. ادب خرجی ندارد ولی همه چیز را می خرد. با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنیا آمدی، مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش. شاید فردایی نباشد. شاید فردایی باشد اما عزیزی نباشد.
دیروز" و "فردا" هر دو نامردند..."دیروز" با خاطراتش و"فردا"با وعده هایش مرا فریب دادند ،تا نفهمم "امروزم" چگونه گذشت ...!
همین چند وقت پیش عمراً فکر نمی کردیم ملت با فرهنگی، بتونیم باشیم... ولی داریم می بینیم که آهسته آهسته داریم می شیم!و به اصل و سرشت و تمدن خودمون برمی گردیم!و اینها همش از نشانه های باسوادشدن اکثریت جامعه از راهای مختلف استشاید هنوز خیلی راه مونده تا بطور کامل بافرهنگ بشیم ولی همینکه آغاز کردیم خیلی خوبه، خیلی خیلی زیاد هم خوبه!هی نگیم مردم ایران فلانن ، بیسارن ........ مردم ایران یعنی من، یعنی تو! تو مطالعه کن، رفتارهای اجتماعی نامناسبت رو اصلاح کن و به منم یاد بده که همینکارو بکنم، با مهربانی؛ نه با لحنی که "تو بی فرهنگی و من باسواد و متمدن"!چون تک تک افراد عیب و نقص دارند و در ضمن ویژگی های مثبت هم دارند، بدون استثناء.هیچکسی کامل نیست، اما همه میتونن به سمت تکامل برن.
تنها  آب های آرام هستند که چهره ها رو بدون انحراف و درست نشان می دهند..بنابراین تنها ذهن های آرام می توانند درک شایسته و درستی از زندگی داشته باشند.زندگی را رنگ بزن " رنگ شادی "نگذار او رنگت کندبه " رنگ غم "...
در عالم کودکی به مادرم قول دادمکه تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.مادرم مرا بوسید.و گفت : نمی توانی عزیزم !گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .ولی خوب که فکر می کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم .معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛ کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،او با آمدنش سلطان قلب من شده بود . من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .آخر من خودم مادر شده بودم .
روزی جوانی از پیری نصیحت خواست.پیر گفت: ای جوان!! قرآن بخوان قبل از آنکه برایت قرآن بخوانند!نماز بخوان!!! قبل از آنکه برایت نمازبخوانند!!از تجربه دیگران استفاده کن!! قبل از آنکه تجربه دیگران شوی!!
اشتباه از ما بود که خواب سر چشمه را در خیال پیاله می دیدیــــم. دستهامان خالی .. دلهامان پر .. گفتگوهامان مثلآ یعنی ما . کاش می دانستیم هیـــچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد. حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریم. از خانه که می آیی ؛ یک دستمال سفید ، پاکتی سیگار ، گزیده شعر فروغ و تحملی طولانی بیاور  .... احتمال گریستن ما بسیار است !   سید علی صالحی
از مردم دنیا سوال جالبی پرسیده شد و هیچ کس جوابی نداد! سؤال از این قرار بود: نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟ و جالب اینکه کسی جوابی نداد چون در آفریقا کسی نمی دانست "غذا" یعنی چه؟ در آسیا کسی نمی دانست "نظر" یعنی چه؟ در اروپای شرقی کسی نمی دانست "صادقانه" یعنی چه؟ در اروپای غربی کسی نمی دانست "کمبود" یعنی چه؟ و در آمریکا کسی نمی دانست "سایر کشورها" یعنی چه؟
خدا! به خاطر سیب که تبعیدمون کردی به زمین، به خاطر آب انگور هم که میفرستیمون جهنم! فکر کنم کلا میوه دوست نداریا..!! ..
مردم شهر به گوشید...؟امشب همه ی میکده را سیر بنوشید.با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید.دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید.در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر وزن و مرد بکوشید.امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است.
یک روز جناب فرانتس کافکا نویسنده ی فرانسوی، در حال قدم زدن در پارک، چشمش به دختر بچه‌ای افتاد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود. دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد: عروسکم گم شده... کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد: امان از این حواس پرت,گم نشده,رفته مسافرت! دخترک دست از گریه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد: از کجا میدونی؟ کافکا هم می گوید:حتما بخونید
فرهنگِ سه‌خطی به من اجازه می‌دهد چیزی را نخوانده، بپسندم. موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم. راهی را نرفته، پیشنهاد بدهم. دارویی را نخورده، تجویز نمایم. نظری را ندانسته، نقد کنم... فرهنگِ سه‌خطی به من اجازه می‌دهد به هر وسیله‌یی برای رسیدن به هدفم متوسل شوم. چون حوصله‌ی راه‌های درست را "که طولانی‌تر هم هست" ندارم.
مجنون از روی سجاده ی شخصی عبور کرد مرد نمازش را شکست و گفت:مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم برای چه این رشته را بریدیمجنون لبخندی زد و گفت:عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم تو عاشق خدا بودیی! چگونه مرا دیدی!
گر تن بدهى ,دل ندهى کار خراب است چون خوردن نوشابه که در جام شراب است   گر دل بدهى, تن ندهى باز خراب است این بارنه جام است ونه نوشابه,سراب است   دریا بشوى چون به دلت شور عبور است نوشیدن یک جرعه زجام تو عذاب است  
ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺴﺖ؟! ﺟﺰ ﺁﻧﮑﻪ ﺯﻥ ﻫﻤﺪﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻥ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﻢ ﺧﻂ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻨﺪ؟!
این تو بودی که باختی نه من !من کسی را از دست دادم که دوستم نداشت!اما ...تو کسی را از دست دادی که عاشقت بود!!
من یک مرد معمولی هستمتو هم یک زن معمولی هستیو ما هر دو نیازهای معمولی داریمنیاز به آب و غذا و کمی هواو این که با هم باشیمو همدیگر را دوست داشته باشیمواین که خیلی معمولیبمیریم...پس چرا سعی می کنی همه چیز را انقدر سخت بگیری عزیزم؟وقتی که زندگیتا این حد معمولی استپس بدترین چیزی که می تواند برای من و تو اتفاق بیفتدچیزی نیستبه جزیک اتفاق معمولی!شل سیلورستاین
توماس ادیسون دو هزار ماده مختلف را برای ساختن رشته لامپ امتحان کرد. هیچ کدام از این مواد رضایت بخش نبودند. دستیار ادیسون گله می کرد که: همه کارمان بیهوده بود و چیزی یاد نگرفتیم. ادیسون با اعتماد زیادی گفت: ما راه درازی را طی کردیم و کلی چیز یاد گرفتیم. اکنون ما می دانیم که دو هزار ماده وجود دارد که نمی توانیم در ساختن یک لامپ خوب از آنها استفاده کنیم. تفاوت در دیدگاههاست که تفاوت ایجاد می کند.
اگر روزی 1درصد ،در کار خود پیشرفت کنیدتا پایان سال 365درصد پیشرفت کرده ایدموفقیت های بزرگ ،با پیشرفت های کوچکروزانه حاصل میشود
غرور مانع یادگیری، تعصب مانع نوآورى، کم رویی مانع پیشرفت، ترس مانع ایستادگی، بدبینی مانع شادی، خودشیفتگی مانع معاشرت، شکایت مانع تلاش گری، خودبزرگ بینی مانع محبوبیت و عادت کردن مانع تغییر است.
سخت کوشی کلید موفقیت است. موفقیت های بزرگ نه با زور و قدرت، بلکه با مداومت و پشتکار حاصل می شوند.
ﺍﺷﯽ ﻣﺸﯽ ﺷﺪﻥﺟﻮﺍﺏِ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﺮ ﺑﺎﻡِ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺳﺖ.ﮔﻨﺠﺸﮏِ ﺳﻘﻮﻁ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺣﻮﺽِ ﻧﻘﺎﺷﯽ !ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﭘﺮﯾﺪﯼ .ﺩﺭ ﺷﻬﺮِ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﺎﺳﻨﮓ ﻭ ﺟﺎﻥِ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﻫﺮ ﺩﻭ ﻣُﻔﺘﻨﺪ.
بازی زندگی بازی بومرنگهاست. پندار، کردار و گفتار انسان دیر یا زود، با دقتی حیرت انگیز به خود او باز می گردد.
شادباش، نه یک روز بلکه هزاران سال. بگذار آوازه شاد بودنت چنان در شهر بپیچد که روسیاه شوند آنان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند.
اگر دری میان ما بودمی‌کوفتمدرهم می‌کوفتماگر میان ما دیواری بودبالا می‌رفتم پایین می‌آمدمفرو می‌ریختماگر کوه بود دریا بودپا می‌گذاشتمبر نقشه‌ی جهان ونقشه‌ای دیگر می‌کشیدماما میان ما هیچ نیستهیچو تنها با هیچهیچ کاری نمی‌شود کرد
ما همیشه از چراغ سبز خوشحال میشیم اما یه وقتایی هم هست که دعا میکنیمهمه چراغا قرمز باشن تا چند ثانیه بیشتر کنار اونایی که دوسشون داریمباشیم...
پیر شدن به سن نیست، به این است که ورزش نکنی، کتاب نخوانی، عاشق نشوی، هدیه ندهی، محبت ﻧﺒﻴﻨﻲ، مهمانی نروی، آرزوهایت را گم کنی، رویاهایت را دنبال نکنی، با دیگران همدردی نکنی. پیری به کیفیت دل توست.
اشتباه پزشك زیر خاك دفن می شود،اشتباه مهندس روی خاك سقوط می كند،اما اشـتبـاه "مـعلـم" روی خاك راه می رودو جهانی را به فنا میکشد....
گرامی ترین و زیباترین چیزها در جهان نه دیده می شوند و نه حتی لمس می شوند. آنها را تنها باید در دل حس کرد."هلن کلر"
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی، به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند، لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
زندگی بدون چالش، مزرعه بدون حاصل است. تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسدمرغ است. زندگی ما با تولد شروع نمی شود، با تحول آغاز می شود. لازم نیست بزرگ باشی تا شروع کنی، شروع کن تا بزرگ شوی.
مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت...خیلی کثیف می‌‌شوی...و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد.
جرات کنید راست و حقیقی باشید.جرات کنید زشت باشید.خود را همان که هستید نشان دهید.این بزک تهوع انگیز دورویی را از چهره روح خود پاک کنید وبا آب فراوان بشوئید.
اگر نمی توانی به کسی امید بدهی٬ نا امیدش نکناگر شنونده خوبی هستی راز دار خوبی هم باشاگر نمی توانی زخمی را مرحم بکشی نمک هم نباشاگر خواستی کسی را سیر کنی ماهی بهش نده ماهیگیری یادش بده!
گرگ روزگار بودیم...شغال ها هم جرات رویا رویى با ما را نداشتند...حال كه توبه كرده ایم...آهو ها هم برایمان خط و نشان می كشند...درست است كه ما رفته ایم اما به آهوها بگویید در قلمروی ما با احترام عبور كنند!!!كه توبه گرگ مرگ است !!!
باﺭﺍﻥ ﮐﻪ می بارد ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪ !ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! " ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! "
مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت. این طور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی می رفت. مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد: "کجا می روی؟"مرد اسب سوار جواب داد: نمی دانم از اسب بپرس!این داستان زندگی خیلی از مردم است. آن ها سوار بر عادت های شان می تازند، بدون این که بدانند به کجا می روند.
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند...که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت...به رقص درآیی...قصه عشق، انسان بودن ماست...اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیستسرت را بالا بگیر و لبخند بزن،فهمیدن احساس،کار هر آدمی نیست...•شاملو•
ان روز ها  گنجیشک رو  رنگ میکردند جای قناری میفروختنداین روزا هوس را رنگ میکنند جای عشق میفروشندان روزها مال باخته میشدیو این روزها دلبخاته...
ﮐﺴﯽ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ؟ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ .ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ؟
ژاپنی‌ها ضرب‌المثل جالبی دارند. می‌گویند: اگر فریاد بزنی به صدایت گوش می‌دهند و اگر آرام بگویی به حرفت گوش می‌دهند! قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را! این باران است که باعث رشد گل ها می شود نه رعد و برق!!
به بهلول گفتند می خواهی قاضی شوی?گفت :خیرگفتند :چرا?گفت: نمی خواهم نادانی بین دو دانا باشممال برده و مال باخته هر دو اصل ماجرا را می دانند و من ساده باید حقیقت را حدس بزنم.