پرت و پلاهای واقعی !!!!!!!!!!!؟

مطالب ترکیبی از داستان و وقایع احساسی ، فرهنگی ، تاریخی با مضمون حال و روز

پرت و پلاهای واقعی !!!!!!!!!!!؟

مطالب ترکیبی از داستان و وقایع احساسی ، فرهنگی ، تاریخی با مضمون حال و روز

کلی موضوع متنوع از هر سمت و سویی ...این روزها بهانه نوشتن زیاد است و حس آن زیاد تر. ازکسانی که از من متنفرند سپاس،دنبال یک عکس می گردم که شبیه تو باشد مردها
را با سبیل هایشان ،چند تا دست باید بشن قطع تا این چرخ بچرخه واسه...، اصلا بهشان اعتقاد نداری و فقط ادایشان را جلوی یکدیگر ...

آخرین نظرات

۲۹ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

تن ها ی هرزه رو سنگسار می کنندغافل از ان که شهر پر از فاحشه های مغزیستو کسی نمی داند مغز های هرزه  ویرانگرترند تا تن های هرزه
دست نیازمندی را گرفتم برای لحظه ای کوتاه، و صدایی شنیدم که مرا لرزاند! صدای خنده خدا را شنیدم واضح تر از صدای نفسهایم...!
هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود.استاد سوالی را از لیلی پرسید ، لیلی جوابی نداد، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت...
اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند، اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند، اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد، اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه می شوند،  اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم می توان زندگی کرد، اگر مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان هاست، اما، اگر عزت نفس نداری، پس بدان که هیچ نداری.
دکتر الهی قمشه ای ﺍﮔﺮ می خوﺍﻫﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮔﺮﻩ ﻧﺰﻥ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ ... ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ..
ماخانواده فقیری داشتیم !!!مادرم هر وقت غذا درست میکرد برای ما تو بشقابهای کوچیکی غذا می ریخت و جلومون میذاشت و میگفت بخورید عزیزانم بعد میدیدمکه خودش قابلمه رو برمیداره واز ته قالبمه غذا میخوره  و نگاه ما میکرد و همین طور که غذا میخورد لبخند میزد
انشایم كه تمام شدمعلم با خط كش چوبی اش زد پشتِ دستمو گفت جمله هایت زیباست ...گفتم اجازه آقا ...پس چرا میزنید؟؟؟نگاهم كرد ...پوزخندِ تلخی زدو گفت :میزنم تا همیشه یادت بماندخوب نوشتن و زیبا فكر كردن در این دنیاتاوان دارد  "شاملو"
ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺩﺭﺧﺖ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﺳﺖ،وقتی نخلی را می خواهند قطع کنند میگویند بکششﺟﻨﻮﺑﯽ ﻫﺎ بیشتر میدانند ﮐﻪ ﭼﻪ میگویم...ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺧﺖ، ﻧﺒﺎﺕ ﻧﯿﺴﺖ...ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺟﻬﺖ ﻧﯿﺴﺖادامه مطلب کلیک کنید
حکایتی زیبا از مرحوم دکتر ناصر کاتوزیان,  چندی قبل که مهمان یکی از آشنایان بودم به او گفتم : خروسی داشتید که صبح ها همه را از خواب بیدار میکرد چکارش کردید؟؟؟؟ گفت سرش را بریدیم !!همسایه ها همه شاکی بودند و میگفتند :خروس شما ما را صبح ها از خواب بیدار میکند........ آنجا بود که فهمیدم هرکس مردم را بیدار کند باید سرش بریده شود!در روزگاری که همه از "مرغ" حرف می زنند..کسی از "خروس" نمیگوید..زیرا همه به فکر سیر شدن هستند نه بیدارشدن..!!!!
اسکندر که قبل از حمله به ایران مستأصل بود. پرسید که چگونه برمردمی که ازمردم من بیشتر می فهمندحکومت کنم؟ یکی از مشاوران می گوید:کتاب هایشان را بسوزان… خردمندانشان را بکش … و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند». اما یکی دیگر از مشاوران پاسخ داد:نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آنها را که نمی فهمند به کارهای بزرگ بگمار… آنها که می فهمند به کارهای پست بگمار… نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود… فهمیده ها یا به سرزمین های دیگر کوچ می کنند یا خسته وسرخورده،عمر خود را تا لحظه مرگ در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد چقدر تکرار تاریخ سخت است!!
وارﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﻫﻨﺪ .ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟  ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ
یک استاد دانشگاه می‌گفت: یک بار داشتم برگه‌های امتحان را تصحیح می‌کردم. به برگه‌ای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگه‌ها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا می‌کنم. تصحیح کردم و 17/5 گرفت. احساس کردم زیاد است. کمتر پیش می‌آید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم 15 گرفت. برگه‌ها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم.آری، اغلب ما نسبت به دیگران سخت‌گیرتر هستیم تا نسبت به خودمان و بعضى وقت‌ها اگر خودمان را تصحیح كنیم می‌بینیم به آن خوبی كه فكر می‌كنیم، نیستیم.
میگویند شخصی سرکلاس ریاضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بیدار شد،  باعجله دو مسأله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد  و به خیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل بردو تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد.هیچیک را نتوانست حل کند،  اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت. سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد.استاد به کلی مبهوت شد، زیرا آنها را بعنوان دونمونه از مسائل غیر قابل حل ریاضی داده بود. اگر این دانشجو این موضوع را میدانست احتمالاً آنرا حل نمیکرد،  ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیر قابل حل است ، بلکه برعکس فکر میکرد باید حتماً آن مسأله را حل کند سرانجام راهی برای حل مسأله یافت.این دانشجو کسی جز آلبرت انیشتین نبود..." حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما، به افکار خودمون بستگی داره ."
دلم میسوزد وقتی میبینم توی شهرداری حقوق آنهایی که جدول حل می کنند ، بیشتر از آنهایی است که جدول تمیز می کنند !!!؟ سقف خانه ی ما سوراخ است،،
قابل احترام هستند، انسانهایی که انتقامِ سختی هایی رو كه متحمل شدند از ضعیف تر از خودشون نمیگیرند. بی‌نوایان - ویکتور هوگو
روزی عده ای به اصرار از چرچیل خواستند که سیاست را تعریف کند چرچیل به ناچار دایره ای کشید و خروسی در آن انداخت. گفت خروس را بدون آنکه از دایره خارج شود بگیرید. این عده هر چه تلاش کردند نتوانستند و خروس از دایره بیرون می رفت. آخر از چرچیل خواستند که این کار را خود انجام دهد. چرچیل خروسی دیگر کنار خروس اول گذاشت و این دو شروع به جنگیدن کردند! آنگاه چرچیل دو خروس را از گردن گرفت و بلند کرد ، و در پاسخ گفت این سیاست است.
نعره ی هیچ شیری خانه ی چوبی را خراب نمی کند؛ من از سکوت موریانه ها می ترسم ...! پی نوشت: دوستان ظاهری همان گرگ های در لباس میش اند که وقتی به ماهیتشان پی می برید که ضربه را رسانده اند!
·٠•●✿ شكسپیرمیگه:اگه یه روزی فرزندی داشته باشم،بیشتر از هر اسباب بازی دیگه ای براش بادكنك میخرم! بازی با بادكنك خیلی چیزها رو به بچه یاد میده؛ بهش یاد میده كه باید بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره... بهش یاد میده كه چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه،حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن... پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه! ومهم تر ازهمه، بهش یاد میده كه وقتی چیزی رو دوست داره،نباید اونقدر بهش نزدیك بشه وبهش فشار بیاره كه راه نفس كشیدنش رو ببنده،چون ممكنه برای همیشه از دستش بده... و اگه کسی رو دوس داشت رهاش نکنه چون ممکنه دیگه نتونه به دستش بیاره.. و اینکه وقتی یه نفر و خیلی واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره... میخوام ببینه بادکنک با این که تمام زندگیش بسته به یه نخ اما بازم توی هوا میرقصه...
نیاز به کسی دارم که راه را نشانم دهد؛  تنبیه ام کند؛  تشویقم کند؛  نه به حق قدرتی که دارد؛  بلکه به اقتدارش؛  من پدرم را می خواهم …
مردی درحال مرگ بودوقتیکه متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید خدا : وقت رفتنه مرد :  به این زودی؟ من نقشه های زیادی داشتم خدا : متاسفم ولی وقت رفتنه مرد : درجعبه ات چی دارید؟ خدا : متعلقات تو را مرد : متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من ؛ لباسهام پولهایم و ـ ـ ـ خدا : آنهادیگر مال تو نیستند آنهامتعلق به زمین هستند مرد :خاطراتم چی؟ خدا : آنهامتعلق به زمان هستند مرد :خانواده و دوستانم؟ خدا : نه ، آنهاموقتی بودند مرد :زن و بچه هایم؟ خدا :آنهامتعلق به قلبت بود مرد : پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟ خدا : نه ؛ آن متعلق به گرد و غبار هستند مرد : پس مطمئنا روحم است؟ خدا : اشتباه می کنی روح تو متعلق به من است مرد بااشک درچشمهایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا راگرفت و بازکرد ؛دید خالی است! مرد دل شکسته گفت : من هرگز چیزی نداشتم؟ خدا : درسته، تو مالک هیچ چیز نبودی! مرد : پس من چی داشتم؟ خدا : لحظات زندگی مال تو بود؛ هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود. زندگی فقط لحظه ها هستند قدر لحظه هارا بدانیم ولحظه هارادوست داشته باشیم
انسانی که غرق میشود قطعا میمیردچه در دریا ،چه در رویا ،چه در دروغ،چه دربخلچه در جهل ،چه درکینه، چه در انتقاممواظب باشیم غرق نشیمانسان بودن خود به تنهایی یک دین خاص استکه پیروان چندانی ندارد((گاندی))
آزادی فقط لخت گشتن در خیابان نیست! آزادی راحتی گشت و گذار با دوست پسر و دختر نیست!! آزادی یعنی تو کـــــــافر هستی ولی به دین من احترام میگذاری! آزادی یعنی تو مسیحی هستی ولی محـــــــرم از دم هـــــیئت ما مسلمونا که گذشتی صدای ضبط را کم میکنی! آزادی یعنی یکی در خیابان با حجاب بود تو تمسخرش نمیکنی!... آزادی یعنی من پیکم را پر میکنم تو نمازت را سر وقت میخوانی! آزادی یعنی ما به افكار، عقاید، دین، نژاد، منش زندگی و... هم احترام بگذاریم!!!
"ﺧﺪﺍ " ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﯾﺎ ﻧﻪ، ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺁﯾﯿﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ... ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻓﺮﻕ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻕ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﺟﺪﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ؛ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺗﺮﻡ، ﺗﻮ ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ! ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﺮﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﯾﮑﯿﺴﺖ؛ ﻓﻘﻂ ﺭﺍﻩ ﺍﺗﺼﺎﻟﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺼﺎﻝ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﻧﯿﺪ! ﺷﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﻧﯿﮑﺶ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ... ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﺵ *ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺶ ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩﯼ ما...*
زیر بارون اگه دختری رو سوارکردیمجای شماره به او امنیت بدهیداو را به مقصد مورد نظرش برسانیدنه به مقصد مورد نظرتان...!بگذارید وقتی زن  ایرانی مرد ایرانی رو توی کوچه خلوت میبینداحساس امنیت کند نه احساس ترسبیایم فارغ از جنسیت.....کمی هم مرد باشیم
اشک از خنده با ارزش تره ! چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی ...