پیش خودم فک کردم مامانم
همیشه بهترین جای غذا رو خودش میخوره وتوی بشقابهای کوچیک به ما غذا میده این دفعه
من قابلمه رو بر میدارم چون غذای
داخل قابلمه بیشتره چون قابلمه بزرگتر بود فکر میکردم غذای بیشتری اونجا باشدحداقل بیشتر از بشقابهای کوچک ما وقتی
مادرم غذا رو کشید نشست یه گوشه ای گفت منم سهم مو برداشتم شما بخورید من توی
قابلمه میخورم منم سریع پرید مامان من
میخوام توی قابلمه بخورم شما بشقاب منو بردار با اصرار زیاد ظرف رو از مامانم
گرفتم وقتی نگاه کردم نا خوداگاه بغض گلوم رو گرفت توی ظرف هیچی نبود مادرم ظرف
خالی رو جلوی خودش میذاشته تا ما راحت غذا بخوریم هر وقت یادم میا بغض گلومو
میگیره