خونه ظرف سه دقیقه شام خورد و بعد
از دو دقیقه رفت تو رخت خواب و خوابش برد. به تو چه جوری گذشت ؟اولی
: خیلی شاعرانه و جالب بود. شوهرم وقتی رسید خونه گفت که تا من یه دوش می
گیرم تو هم لباساتو عوض کن بریم بیرون شام. شام رو که خوردیم تا خونه پیاده
برگشتیم و وقتی رسیدم منزل شوهرم خونه رو با روشن کردن شمع رویایی کرد.* گفت وگوی همسران این دو زن :شوهر اولی : دیروزت چه طوری گذشت ؟شوهر دومی : عالی بود. وقتی رسیدم خونه شام روی میز آشپزخونه آماده بود. شام رو خوردم و بعدش رفتم خوابیدم. داستان تو چه جوری بود ؟شوهر
اولی : رسیدم خونه شام نداشتیم، برق رو قطع کرده بودند چون صورت حسابشو
پرداخت نکرده بودم بنابراین مجبور شدیم بریم بیرون شام بخوریم. شام هم بیش از اندازه گرون تموم شد و مجبور شدیم تا خونه پیاده برگردیم. وقتی رسیدم
خونه یادم افتاد که برق نداریم و مجبور شدم چند تا شمع روشن کنم ...نتیجه اخلاقی :این که اصل داستان چیه، مهم نیست . شکل ارائه شما مهمه ...