كه بنا بر اعتقادات خود، هرسال ۱نفر را كه دینش با انها مختلف بود، سر میبرند و لازمه اعدام ان شخص این بودكه بدنش سالم باشد.وقتی دیدند اسیر، یكی از انگشتانش قطع شده،و ی را رها كردند.انجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خیر است!پادشاه دستور ازادی وزیر را داد وقتی وزیر ازاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنید، گفت: خیراست!پادشاه گفت: دیگرچرا؟؟؟وزیر گفت:از این جهت خیراست كه اگرمرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام میكردند......در طریقت هر چه پیش سالك آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل كسی گمراه نیست