چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا
وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا
وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که
اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.»
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون
نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون
رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و
به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده و ظاهرش هم کثیف و به هم ریخته بود. مشتری
برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: «میدونی چیه! به نظر من
آرایشگرها هم وجود ندارند.»
آرایشگر گفت: «چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.»
مشتری با اعتراض گفت: «نه آرایشگرها وجود
ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و
کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.»
آرایشگر گفت: «نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.»
مشتری تاکید کرد: «دقیقا نکته همین است. خدا
وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین
است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد!»