افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه ی قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده، من هم به همان روال کار را ادامه دادم!مادر لویی او را صدا زد و گفت :من علت را میدانم،زمانی که تو 3 سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود...!و از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند!"فلسفه ی عمل تمام شده،ولی عمل فاقد منطق، هنوز ادامه دارد!"روزانه چه کارهای بیهوده ای را انجام می دهیم، بی آنکه بدانیم چرا؟لحظاتتان سرشار از آگاهی و بینش..
ایول چقد باحال بود.
اون I LOVE YOU هم خیلی قشنگ بود.
خسته نباشی دلاور